سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ


پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 9
  • بازدید دیروز: 16
  • کل بازدیدها: 308456



*پرواز انتظار*




برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

  زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»




موضوع مطلب :


سه شنبه 90 مرداد 25 :: 11:58 صبح :: نویسنده : *پرواز انتظار*

.::بزرگترین مرجع کد آهنگ::. .::دریافت کد موزیک::.